صبح بعد از خداحافظی از همگان سوار تاکسی شدیم که بریم به سمت تهرون .

به اندازه ی اندی وقتی داشت اهنگ " دارم می رم به تهرون " رو.میخوند خوشحال بودیم سه تامون. بعد از کلی خستگی شیرین رسیدیم تهران و یه ساندویچ کثیف چسکی خریدیم و صرفا جهت رفع گرسنگی خوردیم . با اسنپ عزیز که خدا واقعا رحمت کند باعث و بانیش را رفتیم  تا فرودگاه امام. گیت های مختلف رو رد کردیم و رو یه سری صندلی راحتی های بسیار جذاب ام دادیم و منتظر موندیم تا زمان پرواز برسه. 

سارا ترس از هواپیما داشت. و برای چیز جدید و جذابی بود خداروشکر هواپیمای خوبی بود و خیلی آروم هم سعود کرد و هم فرود اومد . حس رو هوا بودن حس بس بسیار باحال و قشنگیه که آسمونی آبی و ابرایی که دوس داری لمسشون کنی رو ببینی ، تو پرواز جا داره بگم مهمانداران بسیار جذاب و اتو کشیده ای بودن جا برادری ضمن اینکه تو ردیف کناریم یه پسر بچه ی بسسیار شیرین و جذاب بود که عاشق من و خنده هام شده و هی منو نگاه میکرد و با اون چهره و خنده ی جذابش وقتی من بش می خندیدم صورتشو فرو میبرد تو لباس باباش و دوباره هی همو نگاه میکردیم و اینجوری می خندیدیم خلاصه سرگرمیم شده بود تا می دیدم داره گریش حتی در میاد می خندیدم بش بعد خیلی سریع از حالت گریه دوباره غش غش میخندید و سرشو برمیگردوند تو لباس باباش یه عشقی بود که دومی نداشت اصن اسمشم رامان بود فک کنم . به استانبول که رسیدیم از پنجره هواپیما یه منظره ی عااالی دیدیم و عشق کردیم با اون حجم از زیبایی و چراغونی  

به گیت های پرواز بعدی باید تا بسته نشدن به موقع می رسیدیم و فرودگاه استانبول رو جدیدا ساختن و به شددددت بزرگه حتی از شهر منم بزرگ تره انگار دو برابرشه از بس بزرگه ، باید کلی میدویدیم و نا پیدا کنیم گیت مخصوص ازمیر رو کللی دویدیم و گشتیم. با کلی پرس و جو پیدا کردیم گیت مورد نظر رو و بلیط ها رو گرفتیم و رفتیم سراغ آخرین گیت که هنوز باز نشده بود .

ما دومین نفرات بودیم و نزدیک به یک ساعت منتظر موندیم با احتساب اینکه پرواز ده دقیقه تاخیر خورده بود.  منو سارا و لطیف باهامون خیلی خسته شده بود و توان وایسادن نداشتیم همونجا رو همون زمین جلو گیت نشستیم (دقیقا مثل وقتی که منو ساجی تو مترو رو زمین نشسته بودیم ) مثل سه تا فلک زده نشسته بودیم و اون روی اسکلیمون که به ترک دیوار هم میخنده گل کرده بود و به زمین و زمان غش غش می خندیدیم ، من که به قول سارا اب روغن زده بودم و رد داده بودم و پگاسوس (اسم هواپیمامون) رو سگاتور می گفتم و هی یادم میرفت که اب میخوام به ترکی چی میشد و هی میپرسبدم و غش غش می خندیدم جا داره بگم از خنده اشکام داشت درمیومد و اینکه ترکا ادمای ماستی هستن و از اون همه خنده هامون کوچک ترین لبخندی نزدن و خیره خبر فقط نگا میکردن و یه "ما هیچ ما نگاه " خاصی تو چشماشون داشتن

بالاخره رفتیم سرجاهامون تو دومین پرواز نشستیم . شهاب میگفت این هواپیما به صورت عمودی یهو اوج میگیره و همون طور یهو فرود میاد و واقعا هم همین بود خلبان حوصله ترمز گرفتن نداشت اصلا و یه راه یک ساعت و ده دقیقه رو نیم ساعته رسیدیم  

قیافه ی سارا دییییدنی بود موقع صعود و فرود اصن باید ازش فیلم میگرفتم از ترس چشاش درشت شده بود اصن خنده دااار منو لطیف که به جای ترس داشتیم پااره میشدیم از قیافه ی سارا  

وقتی رسیدیم آرامش به معنی واقعی کلمه رو درک کردم یه فرودگاه ارووم یه ادمای ملو و جایی که واقعا آدم دغدغه و دل مشغولی نداره و نمیخواد برگرده حتی .


ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دست سازه پژوهش سحر مخازن گل چت|ناز چت|چت روم شلوغ پروانه رنگی Jenna SAMAN ASADI بانک ايميل وب سایت خصوصی امیرحسین سلیمانی